ولفگانگ سوفسکي جامعهشناس و استاد دانشگاه توبينگن آلمان است. از او آثار بسياري چاپ شده است. در اين مقاله او به چگونگي شکلگيري نظام اردوگاه در آلمان هيتلري ميپردازد. توجه او بيشتر معطوف است به اردوگاهايي است که زير نظر اداره بازرسي يا نظارت اردوگاهها بودند.
تاريخچه تشکيلات اردوگاه در آلمان در زير پرچم بديههسازي،
رقابت، خودکامگي و انتقام شروع شد. در شب 27 هفت فوريه 1933، رايشستاگ [مجلس وقت
آلمان.م] طعمه حريق گشت. روز بعد «دستورعمل اضطراري براي حمايت از خلق و کشور»
آزاديهاي حقوقي مندرج در قانون اساسي وايمار را لغو کرد. بهاينطريق پايه قانوني
براي حبس درازمدت مخالفان سياسي گذاشته شد.
بهطورکلي ميتوان قائل به دو نوع اردوگاه شد: اردوگاه در معناي اردوگاه کاراجباري، اردوگاه براي زنداني کردن مخالفان سياسي، اردوگاه اسراي جنگي، و اردوگاه مرگ.
در فهرست اردوگاههاي فاشيسم هيتلري چند نوع اردوگاه قيد شده
است.
1- اردوگاههاي اوليه يا اصلي؛
2- اردوگاههايي که توسط اداره بازرسي يا نظارت اردوگاه ساخته و اداره شد؛
3- اردوگاههاي مرگ برطبق "عمليات راينهارد" يا درواقع "راهحل نهائي" پس از کنفرانس وانزه؛
4- اردوگاههاي مرگ برطبق عمليات "ت4". برطبق اين عمليات قرار بود 100000 انسان به دليل معلول بودن کشته شوند؛
5- اردوگاههاي موقت يا انتقالي. اردوگاههائي بودند براي زندانياني که بايد به اردوگاههاي مرگ فرستاده ميشدند. هم چنين ميتوان از اردوگاهها براي زنداني و حبس کردن جوانان، اردوگاه اسراي جنگي و اردوگاههاي باصطلاح تربيتي نام برد.
اردوگاههاي اوليه يا اصلي شامل 15 اردوگاه بود. اين اردوگاهها همه در خاک آلمان دوران هيتلر بودند. اردوگاههاي تحت نظارت اداره بازرسي يا نظارت شامل 36 اردوگاه بود. 21 اردوگاه در آلمان ، 8 اردوگاه در لهستان، 1 اردوگاه در استلند، 1 اردوگاه در لتواني و 1 اردوگاه در لتلند، 2 اردوگاه در فرانسه، 1 اردوگاه در هلند، 1 اردوگاه در اتريش بود.
اردوگاه مرگ برطبق "عمليات راينهارد" شامل 5 اردوگاه بود:
4 اردوگاه در لهستان و 1 اردوگاه در روسيه سفيد بود. شش
بيمارستان برطبق "عمليات ت4" در آلمان ايجاد شده بود. اردوگاههاي انتقالي يا موقت
شامل 8 اردوگاه بود. 2 اردوگاه در اسلواکي، 1 اردوگاه در فرانسه، بلژيک، ايتاليا،
چچن، هلند اتريش بود.
تکامل اردوگاه در ناسيونالسوسياليسم به چهار مرحله قابل تقسيم
است:
مرحله اول: در نخستين سالهاي ديکتاتوري فاشيستي تا اويل
تابستان 1934 در سرتاسر آلمان اردوگاههاي کوچک و بزرگ ساخته شد. البته اين
اردوگاهها بيشتر شبيه به زندان بودند و به قصد زنداني کردن و حبس مخالفان سياسي و
دگرانديشان به کار برده شدند. در مرحله اول ساخت اردوگاهها از بالا و هدايتشده
نبود بلکه توسط نهادهاي مختلفي هدايت شد. در مرحله اول، حدود 26000 انسان زنداني
شدند. مرحله اول را ميتوان مرحله تدارک و زمينهسازي آن چيزي دانست که سالهاي
بعد اتفاق افتاد.
مرحله دوم: از سال 1936 شروع شد و تا سال 1938 ادامه پيدا کرد.
در اين دوره ساخت اردوگاهها با سرعت بيشتري پيش رفت. در اين دوره ترکيب زندانيان
نيز فرق ميکند. دراين مرحله بيشتر کساني دستگير شدند که با الگوهاي
ناسيونالسوسياليسم همخواني نداشتند. اين افراد عبارت بودند از: بزهکاران،
"تنپروران و انگلهاي اجتماعي"، انسانهاي "غيرعادي". طبقهبندي افراد برطبق
معيارهاي فاشيسم به سواکردن افراد و نامگزاري بر روي آنها منجر شد.
مرحله سوم: مقارن با شروع جنگ جهاني دوم بود و تا اواسط 1941
طول کشيد. ازپي موج دستگيريهاي گسترده تعداد زندانيان در آلمان به سرعت افزايش
يافت و در مدت کوتاهي دوبرابر شد. ترکيب زندانيان نيز دوباره تغيير کرد. اگر در دو
مرحله پيشين اکثر زندانيان را آلمانيان، يعني زندانيان سياسي، "انگلهاي اجتماعي"
و "غيرعادي" و دگرانديش و دگربوُش تشکيل دادند، با شروع جنگ مقدم برهمه انسانهاي
مناطق تحت اشغال ارتش آلمان،براي مثال، لهستانيها، فرانسويان، هلنديها، و غيره
به اردوگاهها انتقال داده شدند. در ميان اين زندانيان يهوديان و کوليان زيادي
وجود داشتند. البته اردوگاههاي جديدي در مناطق اشغالي ساخته شد و بلافاصله تعداد
زندانيان در اين اردوگاهها از تعداد زندانيان در اردوگاههاي موجود در آلمان
هيتلري پيشي گرفت. با مرحله سوم اردوگاهها به سه دسته طبقهبندي شدند که نوع
برخورد و خشونت با زندانيان و شرايط زندگي زندانيان در آنان متفاوت بود. در مرحله
سوم هم تعداد زندانيان و هم تعداد مرگومير ميان زندانيان بشدت بالا گرفت.
مرحله چهارم: مرحله آخر از آغاز 1942 شروع و به سال 1945 پايان
يافت. صفت مميزه اين مرحله تعقيب شديد و فراگير يهوديان و جنگ با شوروي بود. در اين
مرحله حدود 2.5 تا 3 ميليون نفر در اردوگاهها زنداني بودند.
*************
تاريخچه تشکيلات اردوگاه در آلمان در زير پرچم بديههسازي،
رقابت، خودکامگي و انتقام شروع شد. در شب 27 هفت فوريه 1933، رايشستاگ [مجلس وقت
آلمان.م] طعمه حريق گشت. روز بعد «دستورعمل اضطراري براي حمايت از خلق و کشور»
آزاديهاي حقوقي مندرج در قانون اساسي وايمار را لغو کرد. بهاينطريق پايه قانوني
براي حبس درازمدت مخالفان سياسي گذاشته شد. پليس مخفي و نيروهاي ضربت آن، اس.آ و
اس.اس، توانستند بدون مجوز قانوني حکم به «توقيف و حبس» اشخاص بدهند. درحقيقت از
همان قبل از شب آتش زدن رايشستاگ، پليس پروس در روح اصول مبارزه
ناسيونالسوسياليستي پرورش داده شد و اختيارات پليس به گروههاي شبهنظامي
ناسيونالسوسياليسم قدرت اعطا شد. در شب آتش زدن رايشستاگ، در حين اولين
دستگيريهاي گسترده، بسياري از کادرها و نمايندگان کمونيست دستگير شدند. در 23 مه
«قانون تفويض قدرتهاي ويژه» وضعيت فوقالعاده مدني را در درازمدت تعيين کرد.
دو روز بعد، پليس و اس.آ. 46 خانه کارگري را تسخير کردند. در اول آوريل، رژيم با
ياري قانون مناصب دولتي کارمندان ناراضي را از خدمت دولتي برکنار کرد. دو هفته بعد،
پزشکان «غيرآريائي»از حق کار در بيمارستان محروم شدند. در 2 مه اتحاديههاي کارگري
درهمکوبيده شد. در 10 مه در شهرهاي دانشگاهي کتابها در کورهها سوختند. در
22 يوني حزب سوسيال دمکرات ممنوع شد، و احزاب بورژوازي در پايان همان ماه خود را به
اجبار منحل کردند. پس از اعضاي اپوزيسيون چپ، حالا موج دستگيري وابستگان نيروهاي
مياني بورژوائي، روحانيان، کارمندان دولتي، روزنامهنگاران را دربر گرفت. در ماه مه
تعداد زندانيان کاهش يافت اما درطي تابستان دوباره افزايش يافت. در 31 يولي در
قلمرو رايش دستکم 789 26 نفر در حبس بودند، 906 14 نفر آنان در پروس، 4152 نفر در
بايرن، و 4500 نفر در ساکسن.
درپي روند تثبيت و تحکيم سياسي رژيم،
در ماههاي بعد تعداد دستگيريها و حبس دوباره کاهش پيدا کرد. در نوامبر 1933 حدود
11000 انسان در اردوگاههاي پروس حبس بودند. در اوايل سال 1934، پس از عفو عمومي
گسترده سال نو، حدود 5000 نفر و در اوايل اوت 1934 1243 نفر همچنان در حبس
بودند. در بايرن هم اوضاع بر همين منوال بود. در دسامبر 1933 در بايرن نام 3855
زنداني ثبت شده بود. ده ماه بعد، اين در حدود 1700 نفر بود. درمجموع، ميان فوريه
1933 و اوت 1934، در هر دو کشور بالغ بر 000 50 انسان بهطور کوتاهمدت يا درازمدت
در زندان نگاه داشته شدند، و حدود 3000 نفر ديگر آزاد نشدند.
بنياد نخستين اردوگاه توسط دولت جديد
رايش بهطور متمرکز هدايت نشد، بلکه به ابتکار ادارات تابع و تشکيلات محلي حزبي
صورت گرفت. اکثر اردوگاهها در دست ادارات دولتي، در دست پليس سياسي، وزات کشور يا
رئيس دولت بود. درکناراينها، زندانهائي وجود داشت که به دست رهبران حزبي محلي
ساخته شدند و بهکل از چتر نظارت دولتي جدا ماندند. فرماندهان اس.آ. و اس.اس. خيلي
از زندانيان را ازهماناول اصلا به زندانهاي مملو از زنداني پليس و دادگستري
نفرستادند بلکه به زور به زندانهاي محلي، تالار سخنرانيها، زيرزمينها
يا سالنهاي سوارکاري بردند تا آنها را درآخر به اماکني که تازه مصادره کرده بودند
تحويل دهند. بديههسازي ترور، هرچند با عمري کوتاه اغلب، در اين
بازداشتگاههاي موقتي پيشدرآمد تحولات بعدي بود. اين
بازداشتگاهها، محل محض ضربوشتم و شکنجه بود، مکان انتقام از دشمن
واقعي يا فرضي رژيم. اما در اردوگاههائي هم که تحت اداره مدني يا نظارت پليس رسمي
بودند، نفوذ تشکيلات حزبي چشمگير بود. بکرات همکاري نزديکي با ادارات دولتي وجود
داشت که کمابيش در اشغال اعضاي حزبي بودند. و آنجاکه اين همکاري بهواسطه
رقابتهاي اداري بلافاصله قرين موفقيت نبود، اس.آ. و اس.اس. بهطور گستردهاي قواي
قهر محلي را بر روي زندانيان در دست خود گرفتند. درمقام پليس کمکي رسمي، آنها
در اکثر اردوگاههاي دولتي کادرهاي نظارت و نگهباني را هم در دست داشتند.
ميان اردوگاههاي موقتي اس.اس. و
ادارات کشوري و قضائي در بايرن رقابت وجود نداشت. داخائو ازهمانآغاز تحت نظارت
دولتي بود. در 9 مارس هيملر، رئيس اس.اس.، به رئيس پليس موقت مونيخ ارتقا داده شد.
در اول آوريل، او به فرمانده پليس سياسي بايرن منتصب شد که بهعنوان اداره ويژه
وزارتخانهاي تشکيل شده بود. بهاينوسيله، الگوي ادغام پليس مخفي و اس.اس. ازپيش
کشيده شده بود. هيملر هم رئيس اداره زندان پليس بود هم رئيس واحدهاي نگهباني داخائو
، که اولين اردوگاه زير نظارت محض اس.اس بود. او توانست دخالتهاي قوه قضائيه بايرن
را ازطريق اين منصب قدرت همانطور دفع کند که تلاشهاي شهرداري را براي محدودکردن
بيشتر تعداد زندانيان. اواسط يوني 1933 و نوامبر 1934 تعداد محبوسين در داخائو ميان
1700 و 2700 در نوسان بود. بهرغم فقدان زيرساختها، اردوگاه به اين هدف تعيين شده
بود همه محبوسين را در بايرن جاي دهد و بپذيرد.
تمرکز مشابهه در پروس نخست بهخاطر
رقابت مراجع اداري شکست خورد. وزارت کشور اداره اردوگاه را به عهده گرفت و از اواسط
ماه مارس يک مجموعه اردوگاه مرکزي را براي 10000 زنداني در امسلند طراحي کرد
، که بنابود جهت خشککردن منطقه مرداب به کار گرفته شوند. برايکنارزدن قدرت محلي
اس.اس. و اس.آ.، وزيرکشور پروس در تاريخ 14 اکتبر فقط اردوگاههاي پاننبورگ،
سوننبورگ، ليشتنبورگ، براندنبورگ و همينطور بخشهاي سياسي در زندان براووايلر در
نزديکي کلن و در کارگاه مورينگن را بهمنزله زندانهاي دولتي به رسميت شناخت.
بااينحال پرونده تصميمگيري براي حبس زندانيان در دست وزارت کشور نبود بلکه در دست
پليس مخفي دولتي بود که بهعنوان اداره پيگرد و تعقيب مستقل، از ضوابط اداري عمومي
معاف شدند و زير نظر شخص گورينگ، رئيس دولت پروس، نهاده شده بود. و مساعي وزارت
کشور هم براي جاانداختن قانون مديريتي در اردوگاهها، در برابر مقاومت نيروهاي
نگهبان اس.اس شکست خورد. بدينسان رقابت مراجع مانع از برنامهريزي واحد نظام
اردوگاه گشت. البته اردوگاههاي اس.آ. رفتهرفته منحل شدند، اما درعينحال زندان
موقت از حيطه نظارت وزارتخانهها خارج شد و به حيطه پليس مخفي و واحدهاي محلي اس.اس
تبديل شد. در 20 آوريل 1934 هيملر اداره پليس سياسي پروس را هم به عهده گرفت. ديگر
اس.آ. از اردوگاه مستقل برخوردار نبود، و نيروهاي نگهباناش زير نظر قوه قضائيه
قرار داده شد. اس.اس. حالا توانست شروع کند نظام اردوگاه را برطبق کارگرداني خودش
از نو سازماندهي کند.
بااينکه از تعداد زندانيان
مدام کاسته شد و تحويل دادن آنها به قوه قضائيه در اصل ممکن بود، هيملر، که
طرحهاياش هميشه توسط هيتلر تائيد و تصديق شد، در ماه مه 1934 به فرمانده
داخائو تئودور آيکه وظيفه نوسازي و گسترش نظام اردوگاه را محول کرد. بدينترتيب،
تحول کارکردي اساسي در اردوگاه کاراجباري نقش بست. از يک ابزار سرکوب موقت براي
تثبيت و استقرار رژيم جديد مقدر بود سازمان دائمي جهت حبس پيشگيرانه همه آناني
تبديل شود که صاحبان قدرت در آينده بهمنزله دشمن تعريف ميکنند. آيکه
فرماندهان را عوض کرد، واحدهاي نگهباني را از کل دستگاه اس.اسم جدا کرد و
آنها را در واحدهاي نگهباني سربازخانهاي جمع کرد. او درعينحال بقيه
بازداشتگاهها را منحل کرد و زندانيان را در چندين اردوگاه جمع
و متمرکز کرد. در اويل تابستان 1935 «اداره بازرسي اردوگاه کاراجباري و واحدهاي
نگهباني اس.اس.» رياست شش اردوگاه را با 3500 زنداني بر عهده گرفت. اين شش اردوگاه،
به جز داخائو، عبارت بودند از: استرواگن، ليشتنبرگ، ساکسنبورگ، مورنينگن و همينطور
خانه کلمبيا در تمپلهوف برلين. مقر اين اداره بازرسي جديد از 1935 بهبعد نخست در
برلين در اداره پليس مخفي دولتي بود. در اوت 1938ستاد آيکس به اورانينبورگ در
نزديکي اردوگاه ساکسنهاوزن، که در سال 1936 بناشده بود، نقل مکان کرد. سازمان
بازرسي مرکزي تا 1945 در آنجا ماند.
اداره بازرسي يک سازمان نسبتا کوچک
بود. 1933 در اين دفترمرکزي هشت تن از افراد اس.اس. و پنج کارمند پليس مشغول به کار
بودند. يک سال بعد، براي ستادرهبري واحدهاي اونيفرمپوش با نشانه سر مرده 30 شغل
تصويب و تائيد شد. بااينهمه، اداره بازرسي اردوگاه دستش در گرفتن تصميم کاملا
باز بود. صفت شاخصه اصل تشکيلات ديوانسالاري اس.اس.، اطاعت دوگانه و شخصي،
حمايتپروري را تسهيل ساخت و پيدايش مراکز مستقل قدرت را مورد پشتيباني قرار
داد که با درجه بالائي از ابتکارات شخصي ميتوانستند دست به عمل بزنند و تصميمات را
بدون تمکين از قواعد اتخاذ کنند. بهعنوان بازرس اردوگاه، آيکه عضوي از پليس مخفي
دولتي هيدريچ بود. اما او حالا بهعنوان « رئيس واحدهاي مرگ» تنها زيردست ژنرال
اس.اس. بود. وظايف دولتي و حزبي در اتحاديه کارمندان با هم متصل بودند. همينکه
اداره بازرسي دست به نظارت ميزد، آيکه ميتوانست به آن روي ديگر
مسئوليتهاي خودش بازگردد. در صورت اختلاف، او کليه اختياراتش را به بازي گرفت يا
مراجع بالاتر از خود را دور زده و مستقيم به هيملر رجوع ميکرد.
بااينحال موقعيت او هيچوقت بيچونچرا نبود. اردوگاهها هميشه موضوع
جدل و بحث در حوزه سازماني ماندند. حالا ديگر تنها قوه قضائيه يا اس.آ. نبود که
کنترل اس.اس بر اردوگاه را چالش کشيدند. درکنار دبيرخانه اس.اس. که توسط اُسوالد
پوهل اداره شد، اداره کارکنان بعدي اس.اس. و همينطور پزشکان رايش اس.اس. از فرصت
نفود بر روي فعاليت بازرسان برخوردار بودند. و رابطه با پليس مخفي هيدريچ هم آشکارا
خالي از کشوواکش نبود. آن درباره ارسال]اعزام] و آزادکردن زندانيان تصميم ميگرفت
و در هر اردوگاهي بخش سياسي بهعنوان پايگاه داشت که توسط بسياري از وابستگان
اردوگاه اس.اس. تنها با سوءظن ملاحظه شد. در ظاهر، درمقابل ادارات، آنها قطعا
مشترک وارد صحنه شدند، همينکه موضوع بر سر منافع اس.اس. بود. اما، در درون، نه تنها
رقابتهاي شخصي ميان هيدريچ و آيکه وجود داشت، بلکه ميان فرماندهان اردوگاه و
کارمندان گشتاپو و اداره آگاهي هم.
علاوهبر سازمان ديوانسالاري
مرکزي، بازسازي دروني اردوگاه اس.اس. از زمره وظايف عمده آيکه بود. روند تثبيت و
استقرار در سالهاي 1936 تا 1934 به صوري سازي اداره اردوگاه و به استانداردسازي
معين شرايط زندان راه برد. درهمين زمان تقسيم کار و مسئوليتي شکل گرفت که تا پايان
جنگ تعيين کنننده باقي ماند. اداره پست و مشايعت از ادمينستراسيون جدا شد، دستگاه
اداري برطبق شاکله واحدي تقسيمبندي شد. اين ساختار صوري پيکره[ريختمندي] مناصب و
مقامات را مستحکم کرد. سازماندهي اردوگاهها از تغيير و ابتکارات کارمندان مستقل
شد. بههمينخاطر تثبيتسازي نه تنها به معناي تمرکزدادن به زندانيان تحت رهبري
واحد نبود، بلکه نهادينهسازي اردوگاه بهمثابه نظام اجتماعي بود.
استانداردسازي دروني فعاليت اردوگاه
با «الگوي داخائو» همخوان بود. داخائو دراين زمان تنها يک مرکزآموزشي مهم اعضاي
اس.اس. اردوگاه نبود بلکه جائي بود که ترقي شغلي بسياري از رهبران اس.اس. از آن
شروع شد؛ رهبراني که بنا بود خلقخوي «مکتب-آيکه» را به اردوگاههاي
ديگر بسط دهند. داخائو الگوي بازساماني نظام اردوگاه بود. اين الگو شامل چهار مولفه
بود: طبقهبندي زندانيان؛ کار بهمنزله ابزار وضعيت تروريستي حبس؛ نظام
چندمرحلهاي از مجازاتها که هم رسمي هم صوري بتواند اعلام شود؛ حق
اعدام براي جرمهاي سنگين مانند قيام يا فرار، که ازطريق آن اما کشتارهاي خودبخودي
و مخفيانه لاپوشاني شدند. قوانين براي نگهبان 1933 را هم آيکه در ساير اردوگاهها
به راه انداخت. اين قوانين درمجموع تا پايان جنگ معتبر بودند. البته نظم انضباطي و
تنبيهي براي محبوسين اردوگاه تغيير کرد و تا حدي محدود شد تا خودکامگي
فرماندهان را قطع کرد. اما بهاينوسيله بدرفتاريها و ضربوشتمها
بههيچوجهه مقيد و محصور نشدند. قواعد هم مشخصات ترور را ثبت کردند و هم دست
خودکامگي را باز گذاشتند. قواعد براي مراقبان و محافظان نسخه پيچيدند چه
چيزهائي مجاز بود. الگوي داخائو تنها فهرستي متشکل از رمزهاي قواعداستاندارد
نبود، بلکه قبلازهرچيز پراتيک روزانه ترور بود که کارکنان به تجربه، عادت و
خودکامگي خود ميتوانستند مجري کند.
تا 1936 زندان و حبس درمجموع در خدمت
تحکيم سياسي رژيم در درون کشور بود. خطمشي پليس مخفي، سياست دستگيري متناوب بود که
ترس چشم گرفتن و رعب و وحشت مردم را هدف گرفته بود. در هر محلي چند نفر ربوده شدند
و اکثر آنها پس از مدت زمان معيني درهمکوفته و ترسان و لرزان بازگشتند.
ازاينطريق فضاي تهديد فلجکنندهاي بوجود آمد. آنچه که انسانها جسته و گريخته
درباره اردوگاهها شنيدند، براي مهار اپوزيسيون کافي بود. و بارها افسانههاي
دهشت و وحشت پديد آمد که از واقعيت در خود اردوگاهها هم وحشتناکتر بودند. رمز و
راز سربهمهُري نبود که اردوگاه يک مکان شناختهشده عمومي بود. تعداد نسبتا بالاي
اخراجها يک ابزار ظريف براي تحکيم رژيم بود.
اوضاع در 1936 به طرز اساسي عوض شد.
اس.اس. شروع کرد به طراحي و ساختن اردوگاههاي جديد. هر سال آن اماکن قدرت مطلق
بنا شدند که مقدر بودند تا پايان جنگ دوام بياورند.: 1936 ساکسنهاوزن؛ 1937
بوخنوالد نزديک شهر وايمار؛ 1938 فلوسنبورگ در حوالي وايدن و بلافاصله پس از حمله
به اتريش، ماتهاوزن نزديک شهر لينسچ، 1939 اردوگاه زنان در راونزبروک. حالا از
اردوگاههاي دوره اول فقط داخائو وجود داشت و همه ديگران منحل شده بودند. زندانيانِ
استروگن و خانه-کلمبيا به ساکسنهاوزن رفتند، زندانيانِ ساکسنبورگ به بوخنوالد،
زنانِ ليشتنبرگ به راونزبروک. بعد از تثبيت و تمرکز، نظام خود را براي مرحله بعدي
توسعهطلبي آماده کرد. اردوگاههاي جديد بايستي براي شديدترين
اقدامات پليسي امنيتي در صورت جنگ آماده باشند، گنجايش پذيرش زندانيان بيشتري را
داشته باشند و با به کارگماري از آنها در کارگاههاي توليدي اس.اس. سهم خود را در
انجام برنامه چهارساله ادا کند. حالا دارلتاديبها و خانههاي کار،
کارخانههاي نظامي يا تاسيسات ديرها و صومعهها موقعيت اردوگاه را تعيين
نميکنند، بلکه کارگاههاي توليد استخراج منابع، شکستن سنگهاي مرمر و کورههاي
آجرپزي تعيين ميکنند.
هرچند اپوزيسيون ازمدتهاقبل حذف شده بود،
با ساختن اردوگاههاي تازه گرايشي به راه افتاد که ترور را قدم به قدم به گروههاي
ديگر تعميم داد. «ضدخلق» به مقوله مخالف سياسي افزوده شد. اردوگاهها از مکان سرکوب
سياسي به وسيله سياست اجتماعي «قومي» تبديل شدند که اس.اس. همه کساني را که زائد،
مضر يا زيادي دانست به آنجا برد. بازداشت به «مجازات جانشين» باز تعريف شد. که
ممکن بود بر سر هر کسي بيايد که پليس به او برچسب وصله ناجور اجتماعي زد. درواقع
درهمان 1934 در داخائو تقريبا 350 «تنبل»، 1933 در ليشتنبرگ 325 «همجنسگرا» و در
استروگن 476 «جانيان حرفهاي» در حبس بودند. اين مقولات زنداني مقدر بود در زمان پس
از آن هر روز بر اهميتش افزوده شود. در 17 يوني 1936 هيملر پليس جنائي را هم در دست
خود گرفت، و يک سال بعد با ياري اداره پليس جنائي مرکزي استلزامات تشکيلاتي براي
امواج جديد تعقيب ايجاد شدند. در مارس 1937 در يک واکنش صاعقهآسا تقريبا 2000
«جنايت حرفهاي و عادتي» و همينطور «جانيان اخلاقيت خطرناک براي اجتماع» که در
کاتالوگهاي ازپيش تهيه شده ثبت و ضبط شده بودند، به سلول انفرادي انداخته شدند. در
پايان سال حيطه کارکنان را به طور عمومي به حاشيهنشينان اجتماعي تعميم داده شد. به
ادارههاي کار محلي و مديريتهاي پليس دولتي ماموريت داده شد مستقلا آمار و ارقام
«تنپروران بيکار» و «افراد ضداجتماعي» را ثبت و ضبط کنند و پيشنهاد دستگيري
و حبس آنها را بدهند. گدايان، «خانهبدوشها» و «بزنبهادرها»،
«بيماران مقاربتي، فاحشهها و همجنسگرايان، افراد الکلي و «ديوانگان رواني»،
«متخلفان رانندگي» و «تکروها»، و درآخر قوم سينتي و روما (کوليها)، خلاصه،
همه کساني که اين يا آن اداره يا خبرچين در همسايگان دوست نداشتند، در ذيل
اين طبقهبندي کلي قرار گرفتند. اولين «اقدام براي برخورد با افراد غيراجتماعي» در
ماه آوريل 1938 چيزي در حدود 1500 نفر را دربر گرفت، در ماه يوني هايدريچ به هر يک
از ادارات محلي پليس جنائي ماموريت داد لااقل 200 مرد قادر بهکار، و هم چنين
همه يهوديان داراي سوءپيشينه را به بوخنوالد منتقل کنند. اردوگاهي ديگر ساخته نشد
زيرا محبوسين در جاي ديگري اسکان داده نشدند. انسانها را شکار کردند تا اردوگاه را
پر کنند و از نيروهايکار براي کارگاههاي اس.اس. بهره ببرند. اوايل 1937
اردوگاهها هم چنان 7500 زنداني داشتند، در اکتبر 1938 اما بالغ بر 24000 هزار
زنداني بودند. علاوه بر نظم «جماعت خلقي»، سربازگيري اجباري از نيروهاي کار
بهعنوان حجت براي شکار انسان معتبر بود. اما در اردوگاهها ترکيب تغيير کرد.
زندانيان سياسي در اقليت بودند. تا اواسط جنگ تقريبا دو سوم زندانيان غيريهودي
آلماني در ذيل مقوله «ضداجتماعي» قرار گرفتند.
با اِشغال اتريش و منطقه سودتندويچ
دوباره چندين هزار زنداني سياسي به اردوگاهها فرستاده شد. پس از شب آتشسوزان در 9
نوامبر 1938، اس.اس. در حدود 36000 يهودي را به اردوگاههايي منتقل کرد که
بههيچوجه آماده نبودند. آنها را آنجا غارت کردند، مانند گوسفند در مکانهاي تنگ
و معين چپاندند، بي هيچ تسهيلات پزشکي، بدون لباس و غذاي کافي. بااينکه اکثر آنها
پس از مدت زماني کوتاه دوباره آزاد شدند، قطعا ميتوان از اولين اقدام نابودي حرف
زد. نرخ مرگ در خوابگاههاي موقتي که بيشتر از ظرفيت خود آدم در خود جا داداند،
افزايش بيسابقهاي تا آنزمان بالغ بر چندين صد انسان در عرض دو ماه داشت )رسيد].
خيليها آگاهانه به قتل رسيدند، عدهاي ديگر قرباني عذاب و شکنجه و جراحات آن شدند.
البته اين امر با هدف رسمي اقدام در تضاد بود. حبس در اصل بهعنوان ابزار تضييق و
فشار فکر شده بود. هرکس که عهد ميکرد مهاجرت کند[کشور را ترک کند] و قراردادي
درباره «آريائيسازي» اموالش امضا کرد، در قاعده بعد از چند هفته آزاد شد. در اوايل
بهار و تابستان 1939 تعداد زندانيان دوباره کاهش پيدا کرد. پس از شب آتشسوزان
موقتا تا 60000 انسان در اردوگاهها بودند، هنگام آغاز جنگ تعداد آنها 400
21 نفر بود.
شروع جنگ به معناي چرخش راديکال بود.
جنگ اصول سازماني را عوض نکرد، اما وظايف اردوگاهها و ساختار جامعه زنداني را
جابهجا کرد. قوانين زندان شديدتر شد، جيره غذائي زندانيان کمتر شد، چرخه زندگي
سختتر شد، زمان هواخوري و فراغت زنداني کوتاهتر شد، مرگومير در نخستين زمستان
جنگ ابعاد تازهاي پيدا کرد، اردوگاهها از زندانيان خارجي کشورهاي تحت اشغال پر
شدند. هرچه نيروهاي آلماني بيشتر پيشروي کردند، سهم زندانيان آلماني کمتر شد.
آنها درحين جنگ حالا پنج يا ده درصد زندانيان را تشکيل ميدادند. اکثريت زندانيان
خارجي اهل لهستان و اتحادشوروي[سابق.م.] بودند که ازهمانجا مستقيم، پس از تصرف به
دست نيروهاي آلمان هيتلري، روانه اردوگاهها شدند. امواج دستگيري در کشورهاي
اروپاي شمالي و غربي نخست به اقدامات انتقامي پراکنده عليه «خرابکاران» و مبارزان
مقاومت محدود بود. زندانيان «اقدامات شبانه» هم از زمره اين افراد بودند. هيتلر در
سپتامبر 1941 دستور داد افراد مظنون را دستگير کنند، آنها را «شبانه و مخفيانه»
ازطريق مرز به آلمان بياورند و بدون کمترين اثري سر به نيست کنند. اکثر آنها به
ناتسوايلر و گروس-روُزن برده شدند. بهرغم دستگيريهاي گسترده
چشمبسته در اروپاي غربي، جمع دستگيريها ولي نخست به مناطق تحت اِشغال مردم اسلاو
محدود ماند. اينجا بيشتر سياست نژادپرستي مردم در مرکزتوجه بود تا سرکوب نيروهاي
مخالف.
بيناللمليشدن جامعه زندانيان دربند
جدايشپذيريهاي ساختاراجتماعي را برجسته کرد و اضداد عميق ميان گروهبنديهاي ملّي
بوجود آورد. زندانيان آلماني در سلسلهمراتب اجتماعي بالا رفتند و اکثريت کارکنان
خودگرداني [زندان] را تشکيل دادند. در بخش پائين، بيترديد طبقهبنديهاي
«غيرآريائي» جا گرفتند، درکنار يهوديان مقدمبرهمه روسها و لهستانيها. تعداد
زندانيان بهطور جهشي دوباره به سطح زمستان 1938 رسيد، در سطح 000 60 نفر ثابت
ماندند تااينکه بعد تا ماه اوت 1942 به حدود 000 115 هزار نفر افزايش يابد. پُرشدن
اردوگاهها به وضع دائمي بدل شد. اردوگاه در يک جامعه تودهاي بدل شد، حلقه فشار
نابودي بهسرعت افزايش يافت؛ اين تحول تک تک اردوگاهها را با سرعت و ابعاد مختلف
دربر گرفت. اين را ارقام زندانيان تازهوارد و مرگ ومير زندانيان در پارهاي از
اردوگاههاي قديمي(سابق، اصلي] نشان ميدهد.
سال | بوخنوالد | ساکسننهاوز | ماوتهاوزن | داخائو | ||||
زنده | مرده | زنده | مرده | زنده | مرده | زنده | مرده | |
1937 | 2912 | 48 | 750 | 38 | 2015 | 69 | ||
1938 | 20122 | 771 | 8300 | 229 | 1080 | 36 | 18681 | 370 |
1939 | 9553 | 1235 | 9144 | 819 | 2800 | 445 | 3932 | 300 |
1940 | 2525 | 1772 | 18925 | 3892 | 11000 | 3846 | 22675 | 1515 |
1941 | 5890 | 1522 | 8662 | 1816 | 20000 | 8114 | 6153 | 2576 |
1942 | 14111 | 2898 | 16590 | 4968 | 20387 | 14293 | 12572 | 2470 |
1943 | 42177 | 3516 | 20031 | 3807 | 21028 | 8481 | 19358 | 1100 |
1944 | 97866 | 8644 | 50560 | 2347 | 65645 | 14766 | 78635 | 4794 |
1945 | 43823 | 13056 | 54794 | 15000 | 24739 | 52814 | 30958 | 15384 |
ارقامي که داري ستاره است تخميني است.
اعزام زندانيان اردوگاه به اردوگاه متفاوت بود.
بوخنوالد اواخر يوني 1939 هنوز 5523 زنداني در فهرست خود دارد، تا پايان سال تعداد
زندانيان ازطريق اعزام 2500 يهودي اتريشي، 2200 زنداني از داخائو و 2098 زنداني از
لهستان بيش از دو برابر شد. اما بهخاطر انتقال و مرگومير زندانيان تعداد زندانيان
درمجموع متعادل بود، طوريکه فهرست زندانيان زندان تا پايان 1942 زير 000 10 نفر
ثابت ماند. در ساکسنهاوزن هنگام شروع جنگ 6500 نفر در حبس بودند، اما در سپتامبر
1939 900 يهودي لهستاني و بيکشور از منطقه برلين وارد اردوگاه شدند، اوايل نوامبر
1939 نخستين 500 لهستاني، اواخر ماه 1200 دانشجوي اهل چک، از ماه مارس تا سپتامبر
1940 سپس در حدود 17000 نفر از پي آمدند، بيشتر از لهستان. عليرغم تعداد بالاي
زندانيان تازه وارد حدنصاب تعداد زندانيان اردوگاهها بين 000 10 زنداني در
نوسان بود. اين به دليل تعداد بالاي مرگومير و همينطور انتقال بسياري از زندانيان
لهستاني به فلوسنبورگ، داخائو، نوينگامه و گروس-روُزن بود.
در ماتهاوزن يک سال ديرتر تحول آغاز
شد، اما بعد هم روندي مداوم داشت. نخست در مارس 1940 تعداد زندانيان بهطور عمدهاي
رشد کرد، وقتيکه از بوخنوالد اولين زندانيان لهستاني به ماتهاوزن فرستاده شدند.
از 1940 تا 1942 علاوهبرآن در حدود 7800 زنداني اسپانيائي جمهوريخواه. درحاليکه
رقم مرگومير در نخستين سال جنگ هنوز با آمار مرگومير اردوگاه ساکسنهاوزن منطبق
بود، در سالهاي بعدي فشار نابودي اوضاع را در اردوگاههاي قديمي به شدت فراتر رفت.
درکنار آشويتس و ماژدانک، ماتهاوزن و همينطور اردوگاه مجاور،گوسن، مراکز نابودي
تودهاي در درون نظام اردوگاه بودند. داخائو رشد خاصي به خود گرفت. از سپتامبر 1939
تا مارس 1940 اردوگاه داخائو بسته شد، اکثر زندانيان به بوخنوالد، ماتهاوزن و
فلوسنبورگ رفتند. پس از انتقال مجدد تعداد زندانيان اردوگاه در پايان مارس 1940
کمتر از 3000 نفر بود، اما تا آخر سال به 000 10 نفر افزايش يافت و بهاينوسيله
دوباره وسعتي به مانند ساکسنهاوزن رسيد.
رشد سريع تعداد زندانيان به پُرشدن
اردوگاههاي قديمي منجر شد که دراصل تنها براي 5000 زنداني ساخته شده بودند.
ازهمينروي اس.اس. در سال 1940 اردوگاههاي ديگري بنا کرد که سيل زندانيان از
کشورهاي اِشغالي را هدفمند بايستي در خود جا بدهد. در يوني 1940 نخستين زندانيان
لهستاني در اردوگاه قديمي آشويتس روانه شدند. آشويتس نخست تنها بهعنوان اردوگاه
نظامي و موقت براي حدود 000 10 انسان طراحي شده بود، اما اواسط 1941 در فاصله سه
کيلومتري کار ساختن اردوگاه بيرکئناو، بزرگترين اردوگاه با مجموعهاي بالغ بر 250
بلوک، آغاز شد، جائي که بعضي اوقات بيش از 000 100 انسان محبوس بودند. در همان
نزديکي اس.اس. بعد هم کارخانههاي مرگ را بنا کرد که در نخستين نيمه سال 1941 آغاز
به کار کردند.
در همان سال 1940، علاوه برآن،
اردوگاه نوينگامه در نزديکي هامبورگ که از سال 1938 بهاينسو بهعنوان اردوگاه
جنبي ساکسنهاوزن استفاده ميشد، به يک اردوگاه مستقل تغيير داده شد. اينجا قرار
بود زندانيان اروپاي شمالي و غربي تمرکز داده شوند. دو ماه بعد، در اوت 1940،
اردوگاه گروس-روُزن در نيدرساکسن، نخست بهعنوان اردوگاه جنبي ساکسنهاوزن، و از 1
ماه مه 1941 بهمنزله اردوگاه مستقل، بوجود آمد. اين هم چنين روز بناي اردوگاه
ناتسوايلر در الساس بود، جائيکه خيلي از زندانيان «اقدامات شبانه و مخفيانه»
جمعآوري شده بودند. در ژانويه 1942 ستوتهوف در نزديکي دانسيگ، که از سال 1939
بهعنوان اردوگاه زندانيان مدني مشغول به خدمت بود، در فهرست اردوگاههاي دولتي
پذيرفته شد. يک سال بعد اس.اس. اردوگاه هرستوگنبوش را در هلند بنا کرد. در اين
اردوگاه تنها زندانيان مجرم حبس نبودند، بلکه همچنين زندانيان موقت پليس آلمان و
همينطور يهوديان هلندي زنداني بودند. اکثر آنها پس از دوره کوتاهي ازطريق
وستربورک به سوبيبور و آشويتس برده شدند.
تا 1939 نظام اردوگاه مقدمبرهمه در
خدمت ساقطکردن مخالفان سياسي، منزويساختن اقليتهاي اجتماعي و تروريزهکردن مردم
بود. وظايف کاري اهميت ثانويهاي داشت. اردوگاه بيشر وسيله اجراي زندان بود
تااينکه غايت آن. دراين زمينه، در سطح محلي کارکنان اردوگاه در دوران بعد هم هيچ
چيزي عوض نشد. درمقابل، براي رهبري اس.اس. نقطهنظريات اقتصادي رفتهرفته در
مرکزثقل قرار گرفتند. هنگام انتخاب محل ناتسوايلر و گروس-روُزن، همانطور که قبلا
نزد ماتهاوزن و فلوسنبورگ، وجود معادن سنگ مرمر تعيينکننده بود. در آشويتس
کارخانجات رنگ در اوايل سال 1941 با ساختن يک کارخانه بونا شروع کردند. نخست
اردوگاه اصلي که در فاصله هفت کيلومتري قرار داشت، نيروهاي کار را تهيه کرد
تااينکه درآخر در سال 1942 اردوگاه مونوويتس مستقيم در نزديکي اردوگاه افتتاح شد
تا راه رفتوآمد کارگران به محل کار را کوتاه کنند. درکل اس.اس. اين سياست را دنبال
کرد کارخانجات مهم براي جنگ را از همان اول تا آخر در دست خود بگيرد. اين مقصود
منتها بهخاطر مقاومت صنايع خصوصي و اداره اشپر با شکست روبرو شد. پس از چند بار
مذاکره، در سال 1942 درآخر توافق شد کارگران ماهر بنگاههاي صنعتي به اردوگاهها
تحويل داده نشوند، بلکه برعکس زندانيان را به کارخانههاي خصوصي قرض دهند و پستهاي
بيروني در کارخانههاي صنعتي ايجاد کنند. الگوي اين همکاري اردوگاه بوناي مونوويتس
را تشکيل داد. در ابعاد وسيعتر، اين تفاوت محلي نظام اردوگاه منتها نخست در
سال1943 به راه افتاد.
تحول وظيفه دوم در اوايل جنگ به سرعت
پياده شد: گذار از پراتيک عمده تروريستي به اعدام و نابودي جمعي. اردوگاه به ميدان
اعدام بدل شد، نخست براي «خرابکاران منفرد در جنگ» و زندانيان مجرمي که پليس
ميخواست بدون دادگاه و محاکمه از شر آنها خلاص شود، سپس هم براي زندانيان ثبت
شده، درآخر در پائيز 1941 براي هزاران سرباز زنداني روسي که پس از تجاوز به
اتحادشوروي[سابق.م] در نقاط مجزاي اردوگاهها حبس و زنداني شده بودند.
قتلعام جمعي زندانيان جنگي شاخصه تراز جديدي از قدرت در تاريخچه اردوگاه
بود. تنها زندانيان گرسنه نگاه داشته نشدند، بلکه شيوههاي جديد کشتن اختراع شد. در
بوخنوالد درحدود 8500 زنداني جنگي بهطور دائمي در يک ساختماني که فقط براي زدن
تير آخر به زنداني ساخته شده بود، تيرباران شدند، در ساکسنهاوزن در حدود 13000، در
آشويتس در سپتامبر 1941 گازسمي سيکلون ب نخست بر روي يک گروه 600 نفري از اسراي
جنگي آزمايش شد. کمي بعد دستورات اعدام تسهيل پيدا کرد تا دوباره زندانيان را
ازطريق کار در معادن سنگ نابود کنند. نخست در پايان 1942 راس تشکيلات کاملا به
استفاده از نيروي کار زندانيان متمايل شد، اجزاي مجزاي اردوگاه منحل و معدود
بازماندگان در کار عادي اردوگاه ادغام شدند.
ارقام مرگومير نه تنها درتعاقب
اعدامها جهشي صعود کردند، بلکه مقدمبرهمه ازطريق چرخه نابودي دستهجمعي
«غيرمستقيم». وضع تغذيه بهسرعت به وخامت گرائيد، گرسنگي مزمن به ناتواني جسمي
منجر شده و آسيبپذيري در مقابل بيماريهاي واگيردار را افزايش داد. اين بازدهي کار
را کاهش داد و بهطور فزايندهاي سوءرفتارهاي وحشيانه را به دنبال آورد که خود هم
نيروي کار و شانس زندهماندن را کاهش دادند. فلاکت و بدبختي هدفمند، کاربردگي و
زورو خشونت مستقيم در هم آميختند. اس.اس. ميکشت تا ازدياد زندانيان در اردوگاهها
را حل کند و جا براي زندانيان تازهنفس ايجاد کند که منتها بهزودي دچار همان
چرخه مسخ، بيماري، کار و زور و خشونت شدند.
نيمه دوم جنگ از سال 1942 بهبعد،
توسط تحولات موازي رقم خورد: نابودي دستهجمعي مردم يهودي اروپا، استفاده از کار
زندانيان در صنايع نظامي و در پروژههاي توليد ستادهاي خاص براي توليد موشکها و
هواپيماهاي جنگي، ساخت صدها اردوگاه در خارج از آلمان، و درآخر افزايش سريع تعداد
زندانيان. هنگام آغاز جنگ تعداد زندانيان تعداد زندانيان در حدود 400 21 بود، 1941
در هر ماه بهطور ميانگين بالغ بر 000 60 بود، در ماه اوت 1942 000 115. در ماه مه
1943 مرز 000 200 پشت سر گذاشته شد، در اوت 1944 تعداد زندانيان بالغ بر 268 524
نفر بود، اواسط ژانويه بالغ بر 211 714 بود. از اين تعداد 764 202 زن بودند. براي
پُرکردن اردوگاهها با نيروهاي کار، اس.اس. نخست به زندانيان قوه قضائيه برگشت.
اواسط سپتامبر 1942 هيملر و تهيراک، رئيس قوه قضائيه رايش، همه به توافق
رسيدند همه «افراد در بند» آماده به کار را، يهوديان، «کوليان»، روسها و
اوکرائينيها، لهستانيها با بيشتر از سه سال مجازات، چکها و آلمانيها با بيش از
هشت سال مجازات را «براي نابودي از طريق کار» به اردوگاهها اعزام کنند، همانطور
که اکيدا و صريح بيان شد. از مجموع 658 12 زندانيان قوه قضائيه که در زمستان
43/1942 در اردوگاه بودند، و مقدمبرهمه به گوسن تحويل داده شدند، تا آوريل 1943
5933 نفر جان سپردند. اما اس.اس. ذخيره بزرگتر را در ميليونها کارگرفصلي خارجي،
مقدمبرهمه روسها و لهستانيها، در رايش ديد. هرکس از اين
«کارگران شرقي» که به نحوي مورد توجه قرار گرفتند، نه تنها به قوه قضائيه تحويل
داده شد بلکه توسط گشتاپو در «اردوگاه تربيت ازطريق کار» يا مستقيم به اردوگاهها
منتقل شدند. بهاينشيوه، از زمان اوايل سال 1943 هر ماه دهها هزار کارگرخارجي
روسي و لهستاني به اردوگاه رفتند، جائيکه آنها در پروندههاي مجزا ثبت نشدند بلکه
به اداره اعزام تنها مجموع تعداد اعلام شد. وقتي هم اين ذخيره ته کشيد، هيتلر
در آوريل 1944 تائيد کرد هنگام برنامه قتلعام خلقها استثنا قائل شوند و 000 100
يهودي را براي توليد سلاحهاي جنگي و ساختن پناهگاههاي زيرزميني وارد رايش کنند.
بدينطريق در آشويتس از 000 485 يهودي مجاري حدود 000 108 نفر انتخاب شدند و در
گروههاي 500 نفري به کار گماشته شدند. تحت اجبار عيني کمبود نيروي کار انساني،
رژيم موقتا از سياست نابودي دستهجمعي دست کشيد.
اقدامات براي نابودي يهوديان پيشاپيش
در زمستان 42/1941 به راديکالترين مرحله خود رسيده بود. در لهستان تحت اِشغال نخست
يهوديان را در گتوهاي اجباري به زور بردند که در زمان پس از آن گزينشهاي هدفمند را
در پيش گرفت. يهوديان قادر به کار در «اردوگاههاي کار اجباري» نوساز توسط کار،
ترور و فقروفلاکت به هلاکت رسيدند، ديگران را هم بههميننحو به اردوگاههاي مرگ
نقل مکان دادند. در دسامبر 1941 ايستگاه واگن گاز چلمنو به کار انداخته شد. در بهار
و تابستان 1942 از پي بناي کارخانههاي مرگ «عمليات راينهارد» روي داد: بلژس،
سوبيبور و تربلينکا. اين ميادين مرگ زير نظر مديريت اردوگاهها نبودند، بلکه تحت
نظر رهبري محلي اس.اس. يعني ديستريکس لوبلين بود. در حوزه مديريت بازرسي از اردوگاه
برعکس مجتمعهاي اردوگاه بالتيک در ريگا-کايزروالد، وايوارا و کانواس از زمره
اردوگاههائي بودند که در تابستان و پائيز 1943 بنا شده بود تا يهودياني که به
درد کار ميخوردند را بپذيرد که از قتلعام گتوهاي يهودي در ريگا، داوگاوپيلس،
ويلنا و کاوناس جان سالم بدر برده بودند. فقط در اردوگاه ريگا 400 زنداني «آريائي»
با تابعيت آلماني و همينطور تعدادي لهستاني حبس شده بودند، در کلوگا، يک پست
بيروني وايوارا، علاوه بر 700 زنداني سياسي از استلند و همينطور 800 اسير جنگي
روس. همه ديگران يهودي بودند که يا در حين کار از بين رفتند يا بعد از گزينش
تيرباران شدند. از 000 50 زنداني اين اردوگاه فقط در حدود 2500 نفر در پايان جنگ
زنده ماندند. آشويتس و ماژدانک هم زير نظر بازرسي اردوگاه بودند. اينجا سياست
کشتار قومي با برنامه کاري تداخل پيدا کرد. نقطه اوج تاريخي اين سياست «رامپه»
بيرکئناو بود. جائيکه اکثر نقل و انتقالات دستچين شده بودند و اس.اس. برحسب
نيازاوضاع و گنجايش پذيرش نيروهاي کار يهودي را دستچين کرد، در اردوگاه پذيرفت و
درآخر توسط کار کشت. بهرغم کمبود نيروي کار، کشتار قومي قطعا اولويت داشت، هرچند
اين به معناي ضايعه ميليونها نيروي کار يهودي بود.
دگرگونسازي نظام اردوگاه بر مبناي
اجيرکردن نيروي کار زندانيان بيشتر بهتوسط اداره فرماندهي نوتاسيس در سال 1942
انجام گرفت تا بهدست واحدهاي اردوگاههاي محلي تحت نظر اس.اس. در 1 فوريه 1942 همه
واحدهاي اداري، اقتصادي و ساختماني اس.اس. در اداره مرکزي اقتصاد و اداري ادغام
شدند که زير نظر فرمان رئيس اداري اس.اس. اُسوالد پوهل قرار گرفت. با دستگاه اداري
مرکب از 1500 تا 1700 کارمند[پرسنل]، اين اداره در درون اس.اس. وزنهمقابلي را در
برابر ادارهمرکزي امنيت رايش، اداره مرکزي تعقيب پليس جنائي و مخفي ساخت. علاوهبر
اداره نيروهاي نظامي و تامين و تدارک دستههاي نظامي اس.اس.، اين اداره شامل
گروههاي اداري «ساختمان» (الف)، «بنگاههاي اقتصادي» (ب) و از 5 مارس 1942 گروه
سازماني بازرسي (پ) اردوگاه در اُورانينبورگ بود. بهاينترتيب پوهل به
مديريت مرکزي اردوگاهها گماشته شد. اين ازجمله به اين دليل بود که نظام اردوگاه را
از دست وزارت جنگ و ساوکل، «مسئول اصلي استفاده از کار زندانيان»، خارج کند. ساوکل
با وحشيانهترين طرق سربازگيري از «کارگران عادي شرقي» را در اتحادشوروي [سابق.م.]
پيش برد. ادغام اردوگاهها در اداره مرکزي اقتصاد نه تنها غايت اقتصاديسازي دارد،
بلکه هم چنين معناي استراتژيک، که اردوگاهها را در سپهر قدرت اس.اس. نگاه دارد.
باهمهاين، همانند قبل، اداره بازرسي زير نظر ريچارد گلوکس، جانشين آيکلس،
بهرغم تابعيت صوري از اداره مرکزي اقتصاد و اداري يک اداره نسبتا مستقل ماند.
ساختار تشکيلات دروني گروه اداري
درمجموع با تقسيم کار آزموده در اردوگاهها همخوان بود. اداره مرکزي (د1) سرگرم
مسائل پايهاي رفتار با زندانيان بود و دراينکار خود را با اداره نقلمکان
زندانيان مطابقت داد. اداره (د2) براي استفاده از کار زندانيان بود.، (د3) براي
شعبه بهداشت مسئول بود. (د4 ) مسئول مايحتاج مادي اردوگاه بود، اما درعمل تنها
وظايف هماهنگي داشت. درحقيقت مسئول همه اقدامات ساختمانسازي گروه اداري (الف)، و
مسئول لباس نگهبانان و زندانيان اداره (بي2) بود. هر يک از روساي اين ادارات در
حوزه کاري خودش اختيارات کامل داشت. اصل تشکيلاتي تابعيت دوگانه بهاينترتيب براي
ديوانسالاري اردوگاهها هم تعيين شد. مسئولان کار نيروهاي زنداني، دکتران
اردوگاهها و روساي تشکيلات اداري دستورات خود را تنها از فرمانده محلي نگرفتند
بلکه هم چنين مستقيم از اداره مرکزي هر محل. فرماندهان انحصار فرمان نداشتند، و
دستورعملها ممکن بود توسط ادارات بدور از آنها داده شود. و هرچه مدت کار مهمتر
شد، نفوذ اداره مربوطه (د2) هم بيشتر شد. وظيفه اين اداره مذاکراه با بنگاهداران
اقتصادي و وزارت جنگ، گزينش نيروهاي کار[زندانيان] و بنّاي اردوگاههاي تازه بود.
بهاينترتيب، رئيس اداره (د2) به ناظر واقعي اردوگاهها بدل شد، و نه گلوکس رئيس
گروه ادارات، مريد پوهلز.
سياست کار زندانيان نظام اردوگاه را
براي سودبرندگان افراطي، براي ستادهاي ويژه ابزاري و براي خيلي از کارخانجات
اسلحهسازي خصوصي باز کرد. دراينحينوبين جاي تعجب ندارد، که اردوگاه نخست در زمان
ديرتر، و آنوقت هم بههيچوجه بدون تاملات و پيشدارويها، در اقتصاد تام جنگ ادغام
شد. بااينکه راس رهبري از همان تغييرسال 42/1941 استفاده از نيروي کار زندانيان را
تبليغ کرد، ساختن صدها اردوگاه بيروني نخست در سال 44/1943 شروع شد، وقتي اوضاع جنگ
ديگر هيچ جاي انتخابي نگذاشت. نه سياست بازرسان اردوگاهها، بلکه
تحولات[فرازونشيبهاي] آخرين مرحله جنگ موجب انبساط شديد نظام شد. در دسامبر 1942
فقط 82 پست بيروني وجود داشت. ازاين تعداد، فقط 29 تا در داخائو بود، يک سال
بعد اينها 169 تا بودند. اکثر اردوگاههاي بيروني نخست در سال 1944 احداث شدند، در
ماه يوني اين تعداد 341 بود، در ژانويه 1945 13 اردوگاه اوليه با 662 پست بيروني
وجود داشت. اين تفاوتهاي محلي اصل مکان بسته و محصور را متزلزل کرد. اردوگاه به
مرکز فعاليت قرض دادن نيروهاي کار زندانيان بدل شد، اردوگاههاي اصلي حالا مرکز يک
واحدسازماني با شاخههاي بيشمار و مراکز بيروني ساختند. بااينحال براي زندانيان
فعاليت کاري به معناي کاهش فشار نابودي نبود، بلکه کار ترور تحت شرايط فلاکتبار
بود. وقتي هم کار همهجا بهعنوان وسيله نابودي برنامهريزي نشده بود، اما آن يک
دليل ماهوي براي مرگ دستهجمعي بود.
آخرين مرحله مقارن است با پيشروي
نيروهاي متفقين و انحلال نظام اردوگاه. بهعنوان اولين اردوگاه بزرگ، ماژدانِک در
يولي 1944 تخليه و بسته شد. در واقع چنده ماه قبل ازاين، محمولههائي با هزاران
زنداني به سوي گروس-روُزن، راونسبروک، برگن-بلسن و آشويتس در حرکت بودند. آخرين
محموله هزاران زنداني با پاي پياده به راه افتاده شد. شش روز بعد تنها 698 نفر به
آشويتس رسيد. از اوت 1944 تا ژانويه 1945 بعد هم آشويتس گام به گام منحل و بسته شد.
حدود 000 65 زنداني را به قلمرو رايش انتقال دادند، 000 60 نفر بقيه را از 17
تا 23 ژانويه با پاي پياده به سوي غرب [رايش] بردند. در اين مارشهاي مرگ هزاران
زنداني جان دادند. خيليها تيرباران شدند، خيليها چنان زار و نحيف بودند که در
ميانه راه بر زمين ماندند و در برف و سرما يخ زدند. از 800 زنداني که در اردوگاه
بيروني ژانيناگروبه به راه افتادند، در مارش پياده 18 روزه به سوي گروس-روُزن شش صد
نفر جان سپردند. در 18 ژانويه از بورکئناو کلوني متشکل از 3000 زنداني به راه
افتاد، در مقصد گپئرسدورف در حوالي گورليتس، در اوايل مارس 280 زنداني رسيدند. از
دانسيگ و استوتهوف 29000 يهودي با کشتي و قطار نقل مکان داده شدند، منتها فقط 3000
نفر به راونسبورگ و ساکسنهاوزن رسيدند. هرچه نيروهاي متفقين بيشتر پيشروي کردند،
همانقدرهم شبکه اردوگاهها سريعتر فروپاشيد و انسانها سريعتر از اردوگاهي به
اردوگاهي ديگر کشانده شدند. قراربود هيچ زنداني زنده به دست نيروهاي آزاديبخش
نيفتد. تاآخرين لحظه انسانها ميبايست در پروژههاي «مهم جنگي» کار کنند، ريل آهن
بسازند و پلها را مرمت کنند، پناهگاههاي زيرزميني بکنند يا خندقهائي براي مقابله
با تانکها احداث کنند. بدينشيوه کلونيهاي [زندانيان] از اين اردوگاه به آن
اردوگاه در مارش بودند. چند نمونه را ذکر ميکنم: در نويسلتس، در کنار رودخانه
اُدار، در 26 ژانويه گروهي مرکب از هزار زن يهودي به راه افتادند، و پس از 42 روز
پيادهروي 200 نفر آنان به فلوسنبورگ در اُبرفالز رسيد، هشت روز بعد بازماندگان را
به يک قطار به برگسن-بلزن بار زدند و فرستادند. در 15 آوريل آخرين قطار زندانيان را
از نوينگامه از طريق نورنبرگ به ابنزه در کنار درياچه تراون فرستادند. در همان روز
از راونسبروک 17000 زن [زنداني] و از ساکسنهاوزن 000 40 هزار مرد[زنداني] به سمت
غرب به راه انداختند. در مارک براندنبورگ هزاران نفر يا از فرط خستگي مفرط جان
سپردند يا به دست اعدام مراقبان. درهمان 15 آوريل نيروهاي بريتانيايي برگن-بلزن را
آزاد کردند. درآنجا آنها 000 10 هزار جسد دفننشده را در برابر خود ديدند. در 5
ماه مه يک ستون زرهي ارتش آمريکا به ماوتهاوسن رسيد، يک روز بعد ابنزه بهعنوان
آخرين اردوگاه آزاد شد.
اينکه چه تعداد انسان در اردوگاهها
و در مارشهاي مرگ جان خود را از دست دادند، بهطور دقيق و صددرصد قابل محاسبه و
حساب نيست. آمار اردوگاهها، تاجائيکه اصلا در دست ماندهاند، هميشه برطبق قواعد
يکساني ثبت و ضبط نميشد و نقائص زيادي را نشان ميدهند. البته آمارهاي اس.اس.
درباره مرگومير ماهانه در خدمت مولفههاي رسمي شرايط زندگي در اردوگاه بود.
بااينحال آنها را بجااست بهعنوان «آمارهاي سياسي» ارزيابي کرد که به ياري آنها
فرماندهان محلي ميخواستند حوزه قدرت خود را درمقابل مرکز در پرتوي مناسب نمايان
کنند. وقتي دستورعمل اين بود که مرگومير را کاهش داد، فرماندهان [اردوگاهها] در
تلاش بودند زندانيان بيمار و خسته و ازپايدرآمده را با وسايل حملونقل به
اردوگاههاي يکديگر بفرستند. بدينطريق در محل خود تعداد مردگان را کاهش داد،
در مقصد بارها اغلب بههيچوجه ثبت نميشد. انسانها در ميان راه مردند يا در مقصد
کشته، و از هر گونه آماري حذف شدند. ادارات مرکزي هم بههمينشيوه کار کردند. اگر
حال لازم به نظر ميرسيد در برابر اداره مافوق آمار مرگ نازلي به نمايش بگذارد،
تنها «مرگهاي طبيعي» شمرده شد. برعکس، اگر ميخواستند اردوگاه را براي حفظ نيروهاي
کار نگاه دارند، همه موارد مرگ را حساب ميکرند تا شرايط زندگي فاجعهآميز را با
ارائه اسناد و مدارک ثابت کنند. حسابداري مرگ وسيلهاي براي هدايت مرگ در درون نظام
اردوگاه بود و يک مدرک جرم تاکتيکي در سلسلهمراتب اداري.
بااينهمه براي اينکه تصوري معين از
فشار نابودکننده در اردوگاهها را زنده نگاه داشت، نمودار ذيل، نمودار تعداد
زندانيان و آمار مرگومير تهيه شد. درحين اينکار، تنها آن مجتمع اردوگاههائي در
نظر گرفته شدند که براي آنها، برطبق وضع تحقيق، يا تاحدي ارقام قابلمطمئن يا
دستکم ارزشهاي تقريبي قابلقبول وجود دارد. برايناساس، نمايهکلي فوق نتيجه
ميشود:
اردوگاه | سال | تعداد زندانيان | کشتهشدگان |
داخائو | (45-1933) | 206,206 | 31,519 |
بوخنوالد | (45-1937) | 238,979 | 56549 |
ماوتهاوزن | (45-1938) | 197,464 | 102,795 |
نوينگامه | (45-1938) | 106,000 | 55,000 |
فلوسنبورگ | (45-1938) | 96,217 | 28374 |
گروس-روُزن | (45- 1940) | 120,000 | 40,000 |
آشويتس | (45- 1940) | 405,000 | 261,000 |
ماژدانِک | (45-1941) | 205,000 | 200,000 |
ميتلباو | (45-1943) | 60,000 | 20,000 |
برگن- بِلسِن | (45-1943) | 125,000 | 50,000 |
نظام اردوگاه | (45-1933) | 1,650,000 | 1,100,000 |
چِلمو | (43-1941) | – | 225,000 |
بلژِک | (43-1942) | – | 600,000 |
سوبيبور | (43-1942) | – | 250,000 |
تربلينکا | (43-1942) | – | 974,000 |
آشويتس | – | – | – |
بيرکئناو | (44-1941) | 1,000,000 |
حتاوقتي درصد بالائي از خطا را مبنا قرار داد و از تخمين حداقل اعداد و ارقام فوق حرکت کرد، لازم است گفت که تقريبا دو سوم زندانيان زمان اردوگاه را تاب نياوردند. علاوهبراين وقتي بيش از سه مليون قرباني يهودي کارخانجات مرگ «عمليات راينهارد»، در چلمنو و آشويتس-بيرکئناو را اضافه کرد، جائيکه انسانها بلافاصله پس از رسيدن به اردوگاه کشته شدند، آنوقت رقم کلّي بسيار بيشتر از چهار مليون انسان داريم که در اردوگاههاي کار و اردوگاههاي مرگ زندگي خود را از دست دادهاند.
ترجمه: کوروش برادري
منبع : سايت آينده نگر
منبع:
Wolfgang Sofsky
Die Ordnung des Terrors:
Das Konzentrationslager
S. Fischer verlag,2001, Frankfurt am Main