نوبت انتخاب سرنوشت ساز

دنیای اقتصاد: تصمیم‌سازان امروز در همایشی، مسیر سیاست‌گذاری پولی را با محوریت «تامین مالی تولید» به بحث می‌گذارند. آثار رکودی به جامانده از سیاست‌های گذشته دلیل چنین انتخابی است. حل معمای رکود از دو جهت در مقطع کنونی مهم و حساس به شمار می‌آید. تک‌رقمی شدن نرخ تورم پس از سال‌ها نوسان در سطوح دو رقمی و ورود دولت به سال پایانی فعالیت خود، دو عامل حساسیت بخش به این مساله است. هم‌اکنون برخی نگاه‌ها با استناد به فروافتادن تورم از سطح دو رقمی و برخی رویکردها از زاویه اقتصاد سیاسی نسخه‌ای واحد به سیاست‌گذاران توصیه می‌کنند؛ دست کشیدن از کاهش تورم و تحریک رونق با ابزار سیاست پولی. به این ترتیب دولت مجددا در دو راهی «راه‌آسان» یا «راه درست» قرار گرفته است. ونزوئلا نماینده انتخاب راه آسان و آمریکا و انگلستان دهه 70 نیز نمونه انتخاب راه درست در هنگام رکود تورمی هستند. از این‌رو سال 95 سال سرنوشت اقتصاد ایران است. دولت با رفتار سلبی توانست نرخ تورم را در مسیر کاهش قرار دهد. اما در ادامه، این مسیر درست با دو انتخاب روبه‌رو است یا از این راه به‌دلیل برخی مصلحت‌سنجی‌ها بازگردد و برای یک رونق مقطعی تن به سیاست‌های گذشته بدهد که تجربه ونزوئلا را پیش‌روی دارد یا راه درست را انتخاب کند و سختی‌های درمان برای رسیدن به بهبودی کامل را بپذیرد.

بررسی سیاست‌های اقتصادی کشورهای توسعه‌یافته در مواجهه با آخرین «رکود تورمی» در دهه هفتاد میلادی نشان می‌دهد این کشورها با ترجیح منافع بلندمدت به کوتاه‌مدت، کنترل نرخ تورم و حفظ ثبات اسمی اقتصاد را به تحریک کوتاه‌مدت رشد اقتصادی ترجیح دادند. درنتیجه، باوجود کند شدن ظاهری مسیر خروج از رکود، اقتصاد این کشورها یک دستاورد بزرگ‌تر یعنی «استقلال بانک مرکزی» را کسب کرد که موجب شد طی چهار دهه بعدی، تجربه نرخ‌های تورم بالای 5 درصد در این کشورها تکرار نشود. با وجود انتقاداتی که در آن دوره به سیاست‌های پولی جاری این کشورها وارد می‌شد و منتقدان خواستار انبساط بیشتر پولی برای مقابله با بیکاری می‌شدند، ولی بررسی‌های بعدی نشان‌دهنده کارآیی و دقت سیاست‌های به کارگرفته‌شده در این سال‌ها بوده است. با توجه به اینکه برخی کارشناسان شرایط رکود تورمی اقتصاد ایران را مشابه شرایط رکود تورمی غرب در دهه 70 میلادی توصیف کرده‌اند، «دنیای اقتصاد» به بررسی شرایط اقتصادی دهه 70 و تحلیل تجربه دو کشور آمریکا و انگلستان و سیاست‌های اقتصادی این دو کشور در مواجهه با رکود پرداخته است. نکته جالب در این بررسی‌ها این است که اگرچه کشوری مثل انگلستان در مواجهه با رکود -برخلاف ایران در حال حاضر- سیاست‌های مالی فعالانه‌ای را برای خروج از رکود به اجرا گذاشت؛ ولی بررسی‌های بعدی حاکی از این بود که به‌دلیل همزمانی این سیاست‌ها با پیامدهای تورمی سیاست‌های اقتصادی، اثر نهایی آنها بر «مصرف» و «سرمایه‌گذاری» منفی بود و در نتیجه، در سال‌های بعد کاهش تورم به‌عنوان مهم‌ترین هدف سیاست‌های اقتصادی تعیین شد.

آمریکا و تجربه رکود

در دهه 70 میلادی، اقتصاد آمریکا با چالش‌هایی مانند «رشد حجم نقدینگی»، «تورم نسبتا بالا» و «رکود اقتصادی» مواجه بود. به اعتقاد تحلیلگران لغو نظام برتون‌وودز و شوک عرضه ناشی از افزایش یکباره‌ قیمت‌ نفت به‌دلیل جنگ اعراب زمینه‌ساز رکود در اقتصاد آمریکا شد. افزایش پایه پولی بنابر ضروریات نظام برتون وودز، لغو این نظام و آزادسازی نرخ ارز که بیش از اندازه ارزش‌گذاری شده بود و سپس سیاست‌های انبساطی برای مبارزه با رکود، از عوامل افزایش تورم در آمریکا بودند. سیاست‌های انقباضی بانک مرکزی برای کنترل نرخ تورم در سال‌های بعد موجب افزایش کوتاه‌مدت نرخ‌های بهره، کندشدن رشد اقتصادی و بالا ماندن نرخ‌ بیکاری در افق کوتاه‌مدت شد؛ ولی در میان‌مدت و بلندمدت نرخ‌های پایین تورم توانستند تا ابتدای دهه 80 نرخ‌های بهره را کاهش دهند و این خود موجب کاهش ریسک در اقتصاد و افزایش سرمایه‌گذاری و رسیدن به رشد پایدار در افق بلندمدت شد. تجربه جهان غرب در رکود تورمی دهه 70 یک نتیجه اصلی داشت و آن تعیین حفظ ثبات قیمت‌ها و پایین نگه‌داشتن تورم به‌عنوان هدف اصلی بانک‌های مرکزی بود. در انگلستان دولت به مجموعه‌ای از سیاست‌های پولی و مالی انبساطی دست زد؛ ولی به سبب شرایط تورمی و نرخ‌های بهره بالا، سیاست‌های انبساطی پولی و مالی نتوانستند مصرف و سرمایه‌گذاری را تحریک کنند و بخش اعظم رشد نقدینگی موجب افزایش تورم شد و درنهایت چندین فصل طول کشید تا اقتصاد این کشور به شرایط پیش از رکود برگردد. در انگلستان نیز مانند آمریکا پس از رکود برای کاهش فضای ریسک در اقتصاد در افق بلندمدت، کنترل نرخ تورم در اولویت سیاست‌های پولی بانک مرکزی قرار گرفت.

رکود دهه 70 آمریکا

رکود دهه 70 موجب پایان یافتن رونق اقتصادی پایدار پس از جنگ جهانی دوم برای بسیاری از کشورهای جهان غرب شد. در میانه سال 1971 نرخ بیکاری آمریکا 1/ 6 درصد و نرخ تورم 84/ 5 درصد بود. در همین سال آمریکا نظام برتون وودز را ملغی اعلام کرد. در ابتدای سال 1973 نیز آمریکا از نظام نرخ ارز ثابت به نظام نرخ ارز شناور روی آورد. در سال‌های پایانی نظام برتون وودز و به‌دلیل ساختار این نظام که نرخ دلار را در ارتباطی تنگاتنگ با مقدار ذخایر طلا نگه می‌داشت، دلار آمریکا بسیار بیش از حد ارزش‌گذاری شده بود. به همین دلیل شناور شدن نرخ دلار سبب کاهش ارزش آن در برابر بیشتر ارزهای مهم دنیا شد. تا پیش از شناور شدن نرخ ارز نیز (در بازه برچیده شدن نظام برتون وودز تا 1973) ارزش دلار به میزان 25/ 2 درصد طبق یک توافق‌نامه کاهش داده شده بود. براساس گزارشی از سازمان تجارت جهانی تا انتهای دهه هفتاد، ارزش دلار به میزان یک‌سوم کاهش یافت. تا پیش از براندازی نظام برتون وودز، بانک مرکزی آمریکا باید ارزش دلار را ثابت نگه می‌داشت و همین امر سبب افزایش ارزش دلار، کاهش مازاد تجاری آمریکا و افزایش بدهی دولت شده بود. این براندازی و کاهش ارزش دلار در بازار شناور نرخ ارز، از دلایل شروع و تشدید رکود دهه هفتاد میلادی شمرده شده است.

شوک عرضه: انفجار قیمت نفت

از دیگر دلایل وقوع رکود، بحران نفتی سال 1973 است. این بحران به سبب جنگ یوم کیپور بین اعراب و رژیم صهیونیستی رخ داد که طی آن کشورهای عربی عضو اوپک دست به اعمال تحریم نفتی زدند که باعث افزایش قیمت هر بشکه نفت از 3 دلار به 12 دلار تا انتهای سال 1974 (از 15 دلار به 45 دلار به قیمت‌های سال 2010) در سطح جهان شد.

شرایط اقتصادی خاص دهه هفتاد میلادی که با فشار بر عرضه و افزایش سطح قیمت‌ها همراه بود نشان می‌دهد که رکود این سال‌ها از نوع رکود تورمی بوده است. رکودی که از نوامبر 1973 تا مارس 1975 ادامه داشت؛ ولی اثرات آن به شکل رشد اقتصادی آهسته تا انتهای دهه باقی ماند. نرخ بیکاری که به سقف 9 درصد در انتهای دوره رسیده بود، تا چند ماه بعد از خروج اقتصاد از رکود همچنان تغییری نکرد. در حالی که میانگین نرخ تورم آمریکا از 1900 تا 1970 تقریبا 5/ 2 درصد بوده است، تا پایان این دهه میانگین این نرخ به بیش از 7 درصد رسید (تا پیش از 1979 که بحران نفتی دوم رخ داد و نرخ‌ تورم تا 3/ 13 درصد نیز افزایش داشت). نرخ‌های بهره در طول این دوره به‌طور میانگین بالای 12 درصد بود و در ابتدای 1980 به 5/ 21 درصد، یعنی بیشترین مقدار در تاریخ آمریکا رسید.

سیاست‌های پولی فدرال رزرو

فدرال رزرو در آن زمان تشخیص داد که رابطه معروف و کلاسیک فیلیپس بین نرخ بیکاری و نرخ تورم در اقتصاد آمریکا و به‌خصوص طی سال‌های گذشته برقرار بوده است. طبق این رابطه نرخ تورم رابطه‌ای مستقیم با اشتغال دارد، یعنی افزایش نرخ تورم به‌طور متوسط باعث کاهش نرخ بیکاری در اقتصاد می‌شود. به بیان دیگر، هزینه کاهش نرخ بیکاری و رساندن آن به سطح مطلوب، افزایش نرخ تورم است. فدرال رزرو نرخ بیکاری 6 درصد (نرخ بیکاری اشتغال کامل) را به‌عنوان نرخ هدف برگزید؛ در حالی که در ماه می‌1975 این نرخ به سقف 9 درصد رسیده بود. با این‌که رشد اقتصادی از فصل‌های اولیه سال 1976 مثبت شد و اقتصاد از رکود درآمد ولی نرخ بیکاری تا میانه سال 1978 به سطح 6 درصد نرسیده بود و تا سال 1997 طول کشید تا به 6/ 4 درصد یعنی نرخ بیکاری قبل از شروع رکود برسد. این مسأله نشان‌دهنده اولویت داشتن کنترل نرخ تورم در برابر افزایش اشتغال در سیاست‌های پولی بانک مرکزی است. از این دوره به بعد، نه تنها فدرال رزرو که دیگر کشورهای غربی نیز کنترل تورم را در صدر اولویت‌های سیاست‌های پولی قرار دادند.

اثبات کارآیی سیاست پولی

هرچند انتقادات زیادی به سیاست‌های پولی فدرال رزرو برای مقابله با وضعیت رکودی اقتصاد در این‌ سال‌ها شد، ولی تحقیقات فراوانی کارآیی و دقت قابل قبول این سیاست‌ها را با توجه به داده‌های موجود در آن زمان تایید کرده‌اند. پایه پولی در ابتدای سال 1971 به دلایل دیگری از جمله پایبندی فدرال رزرو به نظام برتون وودز تا 10 درصد افزایش یافت. حجم پول، براساس داده‌های فصلی، از فصل چهارم سال 1973 تا فصل دوم 1974 به اندازه 5/ 8 درصد و نقدینگی نیز به میزان 5/ 8 درصد افزایش یافت. در همین مدت شاخص تعدیل‌کننده تولید ناخالص ملی (که شاخصی برای سنجش تورم است) تا 5/ 9 درصد افزایش یافت و اگر مقادیر پولی اقتصاد با این شاخص تعدیل شود، رشد حجم پول و نقدینگی برای مدت مشابه به ترتیب منفی 6/ 3 و منفی یک درصد به دست می‌آید. در واقع بخشی از انتقاداتی که به سیاست‌های پولی فدرال رزرو برای این رکود وارد می‌شود به این برمی‌گردد که این سیاست‌ها به اندازه کافی انبساطی نبوده‌اند و چنین استدلال می‌کنند که سیاست‌های پولی باید به اندازه‌ای می‌بود که متغیرهای حقیقی پولی را تحریک می‌کرد. در سال‌های 1971 و 1972 به‌رغم سیاست‌های پولی انبساطی که حجم پول و نقدینگی را به ترتیب 8 و 6/ 10 درصد افزایش داد، به‌دلیل برخی کنترل‌های قیمتی و دستمزدی که اجازه افزایش نرخ تورم را نمی‌داد، شاخص تعدیل‌کننده تولید ناخالص ملی در سطح 1/ 4 درصد مانده بود. حذف این کنترل‌ها در سال‌های بعد بخشی از دلایل افزایش یکباره نرخ‌های تورم را در دوره‌های بعدی توضیح می‌دهد.

پایان یافتن عصر رکودهای تورمی

رکود دهه 70 آخرین رکود تورمی تاریخ آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای غربی به شمار می‌رود. در تحقیق‌های مختلف دلایل گوناگونی برای این امر مطرح شده است ولی دلیل مشترک این تحقیق‌ها که بارها از آن به‌عنوان اصلی‌ترین دلیل یاد شده مسأله استقلال بانک مرکزی و اولویت‌بندی در تعریف اهداف این بانک‌ها در بلندمدت و میان‌مدت است. پس از این دوره بود که ضرورت پایین آوردن نرخ‌های تورم برای حفظ و ثبات رشد اقتصادی در بلندمدت مطرح شد و تقریبا تمامی کشورهای پیشرفته ثبات قیمت‌ها را به‌عنوان هدف اصلی سیاست‌های پولی بانک مرکزی پذیرفتند. ثبات و کنترل پایه پولی باعث شد که در بلندمدت نرخ‌های تورم در سطوح پایین بمانند و چنین سیاستی برای پایین نگه‌داشتن نرخ‌های تورم تقریبا در تمامی شرایط دنبال شد و به همین دلیل پدیده رکود تورمی پس از این دهه برای این کشورها به تاریخ پیوست.

رکود تورمی دهه 70 انگلستان

افزایش قیمت‌های نفت بزرگ‌ترین لطمه را در سال‌های رکود سال‌های 1973 تا 1975 به اقتصاد انگلستان وارد کرد. رکود انگلیس نیز از نوع رکود تورمی بود و نرخ‌های تورم تا بیش از 20 درصد افزایش داشتند. سیاست‌های پولی هدف خود را بر کاهش نرخ‌های تورم متمرکز کردند؛ به‌گونه‌ای‌‌که با کنترل پایه پولی و پذیرفتن نرخ رشد اقتصادی پایین در کوتاه‌مدت توانستند نرخ تورم را از بیشینه تقریبا 25 درصدی در میانه سال 1975 به 5 درصد در سال 1983 برسانند. مانند نمونه آمریکا، در انگلستان نیز رکود دهه 70 آخرین رکود تورمی این کشور بود؛ چراکه با تغییر هدف سیاست‌های پولی و تعیین کنترل ثبات سطح قیمت‌ها و تورم به‌عنوان هدف اصلی بانک مرکزی در بلندمدت، در تمامی سال‌های پس از آن دوره، نرخ تورم کمتر از 10 درصد بود و به جز اواخر دهه 80 که این نرخ به شکل مقطعی تا 8 درصد نیز افزایش یافت در تمامی سال‌های بعد کمتر از 5 درصد بوده است. هزینه کاهش نرخ تورم برای اقتصاد انگلستان همان‌طور که منحنی فیلیپس آن را پیش‌بینی کرده بود، در قالب افزایش نرخ بیکاری در کشور خود را نشان داد. از زمان شروع رکود تا سال 1983 که تورم به کمترین مقدار 15 ساله خود رسید، تعداد افراد بیکار از یک میلیون و 500 هزار نفر به 3 میلیون و 200 هزار نفر افزایش یافت.

براساس داده‌های فصلی، رشد اقتصادی این کشور از فصل سوم سال 1973 تا ابتدای فصل دوم 1974 و دوباره در فصل‌های دوم و سوم سال 1975 منفی بود. رشد اقتصادی در باقی فصل‌ها بسیار اندک بود و تا فصل چهارم سال 1976 طول کشید تا اقتصاد به رشد پیش از رکود برگردد. نرخ تورم برای سال‌های 1973 تا 1975 به ترتیب 2/ 9، 16 و 2/ 24 درصد ثبت شد و نرخ‌های بهره نیز با تلاطم و نوسان بسیار، بین 9 درصد در مارس 1976 و 15 درصد در اکتبر همان سال، تغییر کردند.

سیاست‌های انگلستان در مواجهه با رکود

دولت انگلیس برای مبارزه با رکود مجموعه‌ای از سیاست‌های پولی و مالی اتخاذ کرد. در مجموع به‌طور میانگین سالانه حدود 39/ 0 درصد از تولید ناخالص داخلی به‌صورت سیاست مالی انبساطی به بودجه دولت و اقتصاد تزریق شد (این رقم برای ایالات متحده 05/ 1 درصد تولید ناخالص داخلی بود). اگر رقم سیاست‌های مالی را به‌صورت نسبتی از یک درصد کاهش در تولید ناخالص داخلی محاسبه کنیم، می‌بینیم که به‌طور متوسط برای دوره 1974 تا 1975 سالانه 58/ 0 درصد از تولید ناخالص داخلی به ازای هر یک درصد کاهش در تولید ناخالص داخلی صرف سیاست‌های مالی شده است. هرچند بین سال‌های 1974 تا 1976 مجموع مخارج سیاست‌های مالی دولت به میزان 39/ 0 درصدِ تولید ناخالص داخلی افزایش یافت، ولی تحقیقات سال‌های بعد نشان دادند که سیاست‌های مالی صلاحدیدی دولت (یعنی روند تغییر بودجه دولت برای رویارویی با رکود به‌نحوی‌که پیش از آن در تعیین بودجه پیش‌بینی نشده بود و نشان‌دهنده واکنش صلاحدیدی دولت است) به میزان منفی 18/ 0 درصد تولید ناخالص داخلی بوده است. یعنی دولت به میزان 18/ 0 درصد تولید کشور، بودجه خود را کاهش داده و به سمت مازاد بودجه حرکت کرده است که به عقیده اقتصاددانان نمونه شکست در تشخیص میزان انبساط در سیاست مالی دولت هنگام مواجهه با رکود بوده است. یعنی هنگام رکود نه فقط افزایش مخارج دولت به‌عنوان سیاست مالی انبساطی را باید در نظر گرفت؛ بلکه با تفکیک روند تعیین شده، میزان تحریک صلاحدیدی دولت نیز باید ارزیابی شود. در مورد انگلستان آن سال‌ها، یکی از دلایل منفی بودن میزان مخارج مالی سیاست صلاحدیدی در عین مثبت بودن کل مخارج سیاست‌های انبساطی، «بالا بودن نرخ‌های بهره» بود که به سرمایه‌گذاری به‌عنوان مسیر اصلی خروج از رکود اجازه رشد و حرکت را نمی‌داد. بالا بودن نرخ‌های بهره خود به سبب بالا بودن نرخ تورم امکان کاهش نداشت و سیاست‌های پولی بانک مرکزی نیز به‌صورت افزایش پایه پولی در چنین شرایطی تا حد زیادی به جای تحریک تقاضا به افزایش نرخ‌های تورم می‌انجامید و به همین دلیل بود که در انتهای سال 1975 تورم به حدود 25 درصد رسید. در این شرایط، سیاست پولی بانک مرکزی به‌صورت تغییر نرخ‌های بهره (کوتاه‌مدت) وام‌دهی به بانک‌ها هرچند می‌توانست با تزریق نقدینگی به کشور اقتصاد را تحریک کند، ولی این سیاست خود موجب افزایش نرخ‌های بهره بانکی و کاهش مصرف و سرمایه‌گذاری می‌شد و در مجموع اثر انبساطی آن را خنثی کرده و تنها اثر تورمی سیاست پولی می‌ماند.

حلقه انحرافی خروج از رکود تورمی

البته چنین فرآیندی خاص اقتصاد انگلستان در دهه 70 نیست و حلقه‌ای است که در ماهیت پدیده رکود تورمی مستتر است. یعنی سیاست‌های پولی و مالی تحت هر مکانیزمی با هزینه بسیار سنگین (به‌صورت کسری بودجه عظیم دولت، کاهش تراز تجاری، افزایش بدهی دولتی و نرخ‌های بالای تورم و بهره) می‌توانند تا حدی اقتصاد را تحریک کنند و هر سیاستی در جهت اصلاح خود سبب تشدید بحران نیز می‌شود. شاید درک همین شرایط بود که باعث شد هدف اصلی بانک مرکزی برای ادوار بعدی در افق بلندمدت کنترل نرخ تورم و نگه‌داشتن آن در سطوح پایین باشد.

تجربه انگلیس در دهه 70 به نحو روشن‌تری شرایط رکود تورمی و موانع اثرگذاری سیاست‌های پولی و مالی را نشان می‌دهد. بالا بودن نرخ تورم در هر شرایطی ریسک فعالیت‌های اقتصادی را افزایش می‌دهد و به همین دلیل انتظارات را تحت تاثیر قرار می‌دهد و نوسانات انتظارات تورمی اولین اثر خود را در نوسانات نرخ‌های بهره نشان می‌دهد. همین امر سرمایه‌گذاری را تحت‌تاثیر قرار داده و موجب کاهش اثر سیاست‌های پولی و مالی می‌شود. هرچند در شرایط کلی غالبا گفته می‌شود کاهش بیکاری به کاهش تورم اولویت دارد، ولی در سال‌های بعد از رکود تقریبا همه کشورهای غربی کاهش تورم را در اولویت قرار دادند و به سیاست کنترل تورم در تمامی سال‌های بعد پایبند ماندند و به همین دلیل پدیده رکود تورمی تقریبا در اقتصاد کشورهای غربی دیگر تکرار نشد.

راه آسان یا راه درست

نگاهی به تجارب پیروزی و شکست کشورها در مواجهه با وضعیت «رکود تورمی» نشان می‌دهد برای خروج از این معضل، به‌صورت تاریخی دو راهکار به آزمون گذاشته شده است: «مداوای ریشه‌ای و پایدار» یا «مُسکِن‌درمانی کوتاه‌مدت». مشابه چنین وضعیتی، در حال حاضر در اقتصاد ایران نیز وجود دارد و با همین قاعده، می‌توان راهکارهای مطرح شده برای اقتصاد کشور را نیز دسته‌بندی کرد. به گفته کارشناسان، تجربه جهانی حاکی از این است که در مواجهه با پدیده‌هایی مثل رکود تورمی، یک راه‌حل درست وجود دارد که نیازمند صبر و شکیبایی است و در بلندمدت، به ثبات اقتصادی، حذف نااطمینانی و ایجاد رونق اقتصادی منجر می‌شود، هرچند ممکن است سیاست‌گذار اقتصادی طی دوره «ثبات‌سازی» با فشارهای بیرونی زیادی مواجه شود. کما اینکه در کشور آمریکا نیز اگرچه رکود تورمی که از 1973 آغاز شده بود تقریبا در نیمه دوم دهه هفتاد میلادی از بین رفت؛ ولی اطلاعات گزارش کنونی نشان می‌دهد نرخ بیکاری در آمریکا تقریبا 24 سال و تا 1997 طول کشید تا به سطح پیش از رکود تورمی دهه هفتاد بازگردد. در مقابل این نمونه‌ها، تجربه شکست‌های بزرگ اقتصادی مثل نمونه اخیر اقتصاد «ونزوئلا» یا نمونه قبلی «یونان» نیز پیش‌روی کشورها قرار دارد که به جای درمان ریشه‌ای مشکلات خود، راه‌حل‌های کوتاه‌مدت و تعویق مواجهه با بحران را برگزیدند. به گفته تحلیلگران، چنین راه‌حل‌هایی که معمولا از دو ابزار اصلی سیاست‌های انبساطی و تزریق نقدینگی استفاده می‌کند، به شکل یک مسکن عمل کرده و منجر می‌شود که در آینده‌ای نزدیک، درد با شدتی بیشتر گریبان اقتصاد را بگیرد. تجربه سیاست‌گذاری اقتصادی ایران نیز در مواجهه با رکود تورمی دهه 1390، حاکی از این است که اگرچه سیاست‌گذاران در سه سال گذشته به درستی هدف اصلی اقتصاد را «کاهش تورم» و «حفظ ثبات اقتصادی» اعلام کرده‌اند و دستاورد قابل تقدیری را نیز به شکل تورم تک‌رقمی به‌دست آورده‌اند، ولی این مسیر را به شکلی بدون ضعف و غیرقابل انتقاد نیز طی نکرده‌اند. با وجود اینکه برخی از این ضعف‌ها به‌دلیل مسائلی مثل «فشارهای شدید بیرونی به سیاست‌گذاران اقتصادی» و نیز «نبود بدنه کارشناسی و مدیریتی قوی در برخی دستگاه‌های اقتصادی»‌ بوده است؛ ولی کارشناسان معتقدند سیاست‌گذار طی دو سال گذشته می‌توانست فعالانه‌تر عمل کرده و همسو با کاهش تورم، امکانات جدیدی را برای مقابله با «تنگنای مالی» به اقتصاد ایران اضافه کند. به‌خصوص، با توجه به این که یک ریشه اصلی معضل کنونی ناکارآیی تامین مالی در بازارهای پول و سرمایه است، گسترش بازار سرمایه با ایجاد «بازار بدهی» می‌توانستند فرآیند خروج از رکود را تسریع کند. همچنین ابتکار بانک مرکزی در توسعه ظرفیت «بازار بین بانکی» اگرچه یک اقدام مفید و لازم بود؛ ولی ضرورت داشت با ابتکارات دیگری مثل «رتبه‌بندی بانک‌ها» همراه شود تا هم از هدررفت منابع پولی جلوگیری کند و هم کارآیی بازار بین بانکی برای اثرگذاری بر نرخ‌های سود را بالا بیاورد. علاوه‌بر این، به‌نظر می‌رسد سیاست‌های مالی نیز از برخی از جنبه‌ها به شکل «ضدچرخه‌ای» عمل کرده و به‌خصوص پدیده‌هایی مثل کاهش مخارج عمرانی و افزایش مالیات که ممکن است تا حدی ناگزیر یا غیرعامدانه هم رخ داده باشد، به بهبود شرایط کمکی نکرده است.

Share

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *